• خانه
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

سایه مادر

سایدا

پرونده ویژه ۱

08 آبان 1403

بسم الله

میدونید اولین چیزی که مادرها ازم می‌پرسند چیه؟! 😐

بالاخره به بچه‌ها اجازه بدیم فیلم کره‌ای بینند یا نه؟ 🤔

خودمون چی؟ 🙄

  فیلم کره‌ای ببینیم یا نبینیم؟

سریال ترکیه‌ای ببینیم یا نبینیم؟

فیلم چینی ببینیم یا نبینیم؟ 😥

انیمه نگاه کنیم یا نکنیم؟ 

خودتون میدونید دیگه!
مامان‌ها همیشه نگرانند. 😉

من در جواب این مامان‌های همیشه نگران  می‌پرسم: “بچه شما چند سالشه؟!"  😍

چون میدونید دیگه! 🙂
تولیدات رسانه‌ای برای خودشان سطح بندی سنی دارند. قاعدتا هر مطلبی به درد هر سنی نمیخوره! 🚫

مثل این می‌مونه که به نوزاد تازه به دنیا آمده آبگوشت بدی! معده‌ش به هم میریزه خب! 

یا به مادر بزرگ ۹۳ ساله‌ای که دندون برای جویدن گوشت نداره گوشت سفت بدی! نمی‌تونه بخوره خب! 


پس باید چکار کنم؟
اول از همه به شرایط سنی انیمه‌ها و فیلم‌ها نگاه کنید.
این خیلی خیلی مهمه! 🤕

البته باید به یک نکته‌ دیگر هم اشاره کنم. ☝️

سریال‌های کره‌ای و انیمه‌های ژاپنی کمتر از سریالهای ترکیه‌ای و آمریکایی داستان‌های کثیف و تصاویر آلوده دارند. و اتفاقا بعضی‌شون مفاهیم خوب و آموزنده‌ای را منتقل می‌کنند. 🙂

البته خب!
دراما از اسمش پیداست. یعنی داستان‌های اجتماعی که یه کم عشق و عاشقی هم توش هست. بنابراین نسخه‌های پالایش شده این سری از برنامه‌ها بهتر از ترکیه‌ای‌ها و آمریکایی‌هاست! 👌

شما میتونید با مطالعه‌ی نقدهای منتشر شده از سریالها، قبل از تماشای آنها نقاط قوت و ضعف آنها رو ببینید. 👍

اما یک مشکل دیگه وجود داره! ❌

سبک زندگی و اعتقادات بودایی و مسیحی این برنامه‌ها! 😵‍💫

خب این البته چاره داره! 🤓

با صحبت کردن درباره‌ی تفاوت‌های فرهنگی و دینی و پاسخ دادن به شبهات ذهنی؛
این مشکل هم برطرف میشه!  😍

نکته سوم اینه که! 

سریال‌ها مثل کتاب‌ها داستان دارند. داستان‌ها شاید به نظر برسد ارزش علمی خاصی ندارند اما حاوی نکات تاریخی هستند. 

❗️یعنی داستان‌ها تاریخ شفاهی یک کشورند.

چطوری؟ 🤔
در دل هر داستانی طراحی شخصیت وجود دارد. 🤗
شخصیت برای خودش یک سبک زندگی دارد. 👩‍🔬

لباس خاصی می‌پوشد. 👩‍🌾

غذای خاصی می‌خورد.🍡

به مکان‌های خاصی طبق برنامه زندگی نوشته شده برایش؛ رفت و آمد می‌کند.🕋  ⛪️  ⛩

این‌ها وقتی کتاب نوشته شده یا فیلم ساخته می‌شود منطبق بر مردم آن زمان که نویسنده در آن زندگی می‌کند طراحی می‌شود. 🙃

بنابراین می‌شود سبک زندگی آدم‌ها را با مرور تصاویر فیلم‌ها بررسی کرد.

پس
فیلم‌ها هر چقدر هم از نظر داستان ضعیف باشند🤦‍♀
حاوی اطلاعات جمعیتی و سبک زندگی یک ملت هستند. یعنی تاریخ شفاهی آن ملت را ترسیم می‌کنند. 

البته ممکن است داستان‌ها تخیلی باشند. این نکته را نباید از دید پنهان کرد. در آن صورت ممکن است خیلی از چیزها در آن داستان واقعی نباشد. 

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

بحران دهه شصتی‌ها

03 خرداد 1402

بسم الله
بحران دهه شصتی‌ها

هرچند وقت یکبار باید یادم بیافتد که معلم زیست شناسی سال سوم دبیرستان‌مان مدام به‌مان گوشزد می‌کرد که: “شما دهه شصتی‌ها مملکت را بدبخت کردید. شکم بزرگ هِرَم جمعیت به خاطر شماست و شما هرچه بزرگتر می‌شوید کشور را بیشتر دچار بدبختی و گرفتاری می‌کنید!”

نمی‌دانم چی شد که به یاد این حرف افتادم.
یادم افتاد. داشتم به دخترها می‌گفتم من که پیر شدم ببریدم خانه‌ی سالمندان. دلم نمیخواهد برای بچه‌هایم دردسر باشم. بعد با خودم با صدای بلند گفتم:” وقت پیری ما که بشود خانه‌های سالمندان هستند که منفجر می‌شوند. همان طور که وقت مدرسه رفتن‌مان مدارس را منفجر کردیم. 😏
بعد از آن هم یادم افتاد که بعد از مرگ‌مان هم احتمالا آرامستانها را پر خواهیم کرد. ☺
همین‌طوری که بلند بلند فکر می‌کردم دخترها زدند زیر خنده. انقدر خندیدند که داشتند از حال می‌رفتند. دهه هشتادی‌ها و دهه نودی‌های نازنازی را چه به درک این همه غصه که دهه شصتی‌ها باید بخورند؟! هیچ کس حس و حال ما را درک نمی‌کند وقتی همه‌ی عمر ما را به خاطر جمعیت زیادمان سرزنش‌مان کردند. 😐
داشتم همین طوری بلند بلند فکر می‌کردم و برای عاقبت خودمان دنبال چاره بودم. به این نتیجه رسیدم که باید قبل از اینکه به پیری برسیم؛ نصف بیشترمان از دنیا رفته باشیم تا کشور را دچار بحران آرامستان نکنیم. یعنی یا باید جوان‌مرگ بشویم یا شهید؛ تا بلکه کشور را از این آینده‌ی دهشتناک نجات دهیم. چاره نیست. بیایید زودتر به مرور زمان انجامش دهیم. 😅
تو همین فکرها بودم که دخترم گفت:” مامان بالاخره چون از مرگ فراری نیست؛ دست آخر قبرستانها را پر می‌کنید. دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. 😂 تنها راهی که داری این است که به فکر نجات خانه‌های سالمندان باشی! ☺ “
در خیالاتم رفتم به خانه‌ی سالمندانی که قرار است توی آن پیری خودم را سپری کنم. دیدم انقدر جا تنگ است مجبور شده‌اند تو نمازخانه و سالن آنجا فرش پهن کنند و به هر کسی یک تشک و پتو بدهند و ردیف رخت‌خواب است که پهن شده و پیرپاتالها در آنجا به ردیف نشسته‌اند و با هم درد و دل می‌کنند. ☺ دلم به حال خودم سوخت. از همین الان تصمیم گرفتم برای این معتکفان همیشگی کلاس قرآن برپا کنم که حوصله‌ی رفقایم سر نرود. شاید گاهی برایشان سخنرانی هم بکنم. ☺ 😎
آخرِ مرورهای خاطرات و آیندگان هنوز نیامده، گفتم:” فقط یک نفر بود که ما را یک فرصت دید نه تهدید و روی ما حساب کرد. آقا تنها کسی بود که فرمود باید از این به بعد دهه شصتی‌ها بار این انقلاب را به دوش بکشند.” 🙂 😍
جدای از شوخی این همه حرف ناامید کننده که تو مغز ما فرو کردند تا آخر عمر از قلبهای ما خارج نمی‌شود. ما تهدید و دردسر برای این کشور نیستیم. ما نسل جنگ هستیم که این کشور را به پیروزی و سربلندی خواهیم رساند. هِرَم جمعیت یک روز در طول تاریخ به خودش خواهید بالید که حجم توان ما را به رخ دیگران کشانده است. اما این به همین سادگی اتفاق نخواهد افتاد. نیاز به تلاش و جهاد ما دارد. واقعا باید بار این انقلاب را به دوش بکشیم تا دیر نشده. بیایید اجازه ندهیم برای این کشور یک تهدید دیگر به حساب بیاییم. از حالا برای جوانی این کشور در آینده تلاش کنیم.

#به_قلم_خودم

#جهاد_فرزندآوری

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

لوبیای سحر آمیز

13 اردیبهشت 1402

بسم الله
“لوبیا سحرآمیز”
مثل هر روز با هراس از خواب بیدار شدم به سرعت نماز صبحم را خواندم ، آب کتری را پر کردم و گذاشتم تا بجوشد .
از زمان بیداری فکرم درگیر نهار ظهر بود تصمیمم را گرفتم نهار خوراک لوبیا .
کابینت را باز کردم قوطی لوبیا چیتی را بیرون آوردم پیمانه را برداشت دعای فرج خواندم و پیمانه را شمردم حسابش از دستم در رفتم حوصله شمارش دوباره نداشتم .
لوبیا ها را پاک کردم و در حین شستنشان کتری جوش آمد .
حواسم پرت شد و لوبیا ها ریختند درون سینک .
گاز را خاموش کردم قوری را شستم چای را دم کردم وگذاشتم روی کتری .
سراغ لوبیا ها رفتم تا کار شستنشان را تمام کنم ،لوبیا ریخته را جمع کردم .
اب درون قابلمه ریختم روی گاز گذاشتم ، شعله زیرش را اندازه کردم .
میز صبحانه را چیدم.
همسرم از اتاق بیرون آمد ، محاسنش را دست می کشید معلوم بود نمازش را با تعقیبات خوانده بود و همانطور که وارد آشپزخانه شد سلام و صبح بخیر گفت .
وقتی پشت میز صبحانه نشست گفت : “بچه ها رو بیدار نکردی دیرمون میشه “
چای را جلویش گذاشتم سراغ بچه ها رفتم ، با ناز و نوازش بیدارشان کردم ، دستشویی رفتند به اشپزخانه امدند به پدرشان سلام و صبح بخیر گفتند و نشستند پای میز صبحانه .
تند تند برایشان لقمه گرفتم به دستشان دادم تا بخورند ،همسرم از پای میز بلند شد و گفت:” دیر کنین باید پیاده برید مدرسه “
دختر 7 ساله ام خوشحال شد : “من اصلا امروز نمیخوام برم مدرسه” چپ چپ نگاهی به همسرم کردم . لبخند زد جلو امد بهار را بوسید و صدای جیغ و خنده اش را همزمان بلند کرد.
نگار دختر بزرگترم با خنده صورتش را جلو برد تا پدرش او را هم ببوسد.
دوتا لقمه هم برای زنگ تفریحشان دستشان دادم دخترها به اتاق رفتند تا حاضر شوند ، دنبالشان رفتم وبه آنها کمک کردم و همزمان آیه الکرسی خواندم وبه آنها دمیدم .
از اتاق که بیرون امدیم همسرم هم آماده بود با دلخوری نگاهم کرد ؛ وگفت: :پس من چه؟؟”
گیج نگاهش کردم نگارم سریعتر از من فهمید و گفت:: فوتش تموم شد فقط مال ما بود ” .
لبخند زدم توحید خواندم تا خواستم به همسرم فوت کنم بهار به پایین کشیدم وفوتم توی صورتش خورد
خندید و جای خالی دندان شیری اش قیافه اش را بامزه کرده بود .
همسرم یک گام جلو گذاشت بغلش کرد و صورت به صورتش مالید و گفت : “نمیذارم اون فوت من بود” .
به عقب برگشتم و به گاز نگاه کردم در اپارتمان را باز کرده بودند و کفش می پوشیدند گفتم :"به خدا سپردمتان “
آنها هم عین جمله ام را تکرار کردند و رفتند .
به آشپزخانه رفتم و خواستم میز را جمع کنم یادم آمد صبحانه نخوردم برای خودم چای ریختم پشت میز نشستم .
چند روز بعد
از خواب بیدار شدم و بعد نماز به آشپز خانه رفتم .
چیزی که دیدم را باورم نمی شد ، از درون سینک یک لوبیا جوانه زده و سبز کرده و ساقه اش چند سانت شده بود .
در پوش سینک را بر می دارم بله همان لوبیا چیتی نهار چند روز پیش بود اما چطور درون سینک با این همه مایع شست وشو اصلا چطور این چند روز ندیده بودم ؛ ارام از لای شیارهای در پوش بیرونش کشیدم به بهار خواب رفتم و از انجا یک گلدان کوچک برداشتم و مقداری خاک درونش ریختم داخل آشپز خانه رفتم لوبیا را داخل گلدان کاشتم و روی میز صبحانه گذاشتم .
همسرم وقتی گلدان روی میز را دید پرسید : “جریان چیه”
گفتم :"صبر کن تا بچه هابیایند ” بچه ها که امدند با ذوق نگاهی به لوبیا جوانه زده انداختند .
گفتم :” بچه ها این لوبیا سحر آمیز ماست .”
بهار سریع میگوید : “یعنی ما رو میبره پیش دیو ها و وخونه اشون ” گفتم :” نه “
این لوبیا از دست من چند روز پیش فرار کرد و خودش را قایم کرد پشت درپوش سینک ، و گفت “میخوام رشد کنم ، زنده بمونم ، حتی اگه خیلی شرایطم سخت باشه بازم تلاشمو می کنم “
حالا نتیجه تلاشش این گلدان است و باید رشد کند و بزرگ شود و بعد لوبیا بدهد و به ما یاد بدهد در هر شرایط باید تلاش کرد برای زیستن و روییدن .
پ .ن : لیس للانسان الا ماسعی
#روایت_زن_مسلمان

 

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

خلوت پرسشگری

12 اردیبهشت 1402

بسم الله 

وسط هیاهوی خانواده وقتی که دارند بساط نهار را در دل طبیعت آماده می‌کنند؛ نمی‌دانم سر چی شد که درد و دلش با من باز شد. شروع کرد به اعتراض مثل همیشه. اول گفت:” چرا شما مردم را مجبور می‌کنید به حجاب؟ شاید یکی دوست نداشته باشد." 

وسط حرفهاش گفت:” معلم هدیه ما خودش دو متر ناخن داره به ما میگه فلان کار غلطه" 

کمی دیگر که حرف زدیم گفت:” اصلا کتاب هدیه ما به درد نمیخوره. همه چیزش چرت و پرت هست. بچه‌ها دلشون میخواد این کتاب رو پاره کنند." 

از این همه این شاخه آن شاخه پریدنش توی بحث فهمیدم مثل باقی بچه‌ها فقط مغزش پر از سوال بی‌جواب هست و احتمالا باز هم اصلا دنبال جواب نیست. بلکه فقط دلش میخواهد حرف بزند و این‌ها را سر یکی خالی کند. بیشتر بچه‌های این زمانه این‌طورند. بین افکار خودشان و حرف‌هایی که در اطراف‌شان می‌شنوند نمیتوانند تفکیک درست قائل بشوند و فکر می‌کنند همه اینها دغذغه‌های خودشان هست. 

یکی یکی به سوالاتش جواب می‌دادم و دوباره می‌رسیدیم سر بحث اینکه چرا حجاب را اجبار کردید؟

برایش مثالهای متفاوتی آوردم. از اینکه ایرانیان باستان حجاب داشتند و اصلا بخشی از حجاب از ایران به عربستان وارد شده. از اینکه ملکه ایران باستان را به خاطر اینکه نمیخواسته کشف حجاب کند؛ از ملکه بودن خلع کرده‌اند. از اینکه هیچ زمانی زن ایرانی برهنه نبوده برایش حرف زدم. 

گفت پس چرا می‌گویند اسلام ما را مجبور کرده به حجاب؟ 

گفتم حالا نه که این‌ها عملا مسلمانی می‌کنند و حجاب میگیرند؟! 

بعد برایش از غرب با حجاب تعریف کردم. اینکه چطوری ذره ذره حجاب و چادر از سر زنان مسیحی غرب برداشته شده و گفتم این روند کار شیطان‌پرستهای  دنیاست. میخواهند از زن استفاده ابزاری کنند. 

گفت:” پس چرا داعیه‌دار بی‌حجابی زنان غربه؟ ” گفتم چون این کار برای آنها سود داره. آنها دنبال آزادی زنان ما نیستند‌. آنها دنبال گرفتن استقلال و آزادی و یکپارچگی از کشور ما هستند. جوان که فکرش دنبال هرزگی رفت دیگر به دنبال حفظ این کشور نمی‌رود.

گفت:” پس چرا تو کتاب دینی ما این چیزها رو نگفته؟ همه‌ش چرت و پرت نوشته؟" 

گفتم کتاب‌های دینی مدارس در پی تحکیم اعتقادات اصول دین هست. می دانی اصول دین یعنی چی؟ 

گفت آره. با هم تکرار کردیم؛ توحید نبوت معاد امامت عدل . بعد گفتم راستی می دانی معنای عدل چیست؟ گفت نه. گفتم حالا برات بعدا قشنگ توضیح میدم‌ . یعنی خدا به بندگان خودش ظلم نمی‌کنه. عادله. 

گفت خاله همین چیزهاست فقط کتاب ما. چیز به درد بخوری هم توش نیست. دست آخر هم ما درباره همین چیزها هم اطلاعات درست پیدا نمی‌کنیم. اون خانم معلم‌مون هم که خودش بدتر از ماست هیچی از دین سر در نمیاره! 

احساس ضعف در پاسخگویی پیدا نمی‌کنم. اما دلم می‌سوزد. همه‌ی حرف‌های این بچه این است که معلم دینی و قرآن مدرسه خودش از دین سر در نمی‌آورد و خودش اولین کسی است که نیاز به ارشاد و امر به معروف دارد. حق دارد از این معلم دین‌داری یاد نگیرد. با خودم فکر می‌کنم کار ما از آنجا گره خورد که پای روحانیون را از مدارس بریدند. شرط روحانی و حوزوی بودن معلم دینی و قرآن را که باعث می‌شد طلبه‌ها پای مستحکم دروس دینی مدارس باشند را حذف کردند و بعد اجازه ورود حوزویان به مدارس را ندادند. بچه‌های ما از آن به بعد بی‌دین و ایمان شدند. 

بررسی که می‌کنم معلم دینی و قرآن مدرسه دختر خودم هم همچین تعریفی ندارد.او هم معلم ادبیات بوده و حالا دینی و قرآن درس می‌دهد و اصلا خودش در شبهات دست پایین قرآنی و دینی کتاب درسی مانده. به نظرش می‌آید دین امروز کارایی لازم برای هدایت کشور اسلامی را ندارد. 

با خودم می‌گویم وقتی فرزندانمان را دست آدم‌های نااهل سپردیم توقعی بیشتر از این هم نباید داشته باشیم. نوجوان دهه هشتادی که پر از سوال است و معلم دینی خودش ایجاد کننده این سوالات بی‌پایان و بی‌پاسخ اوست. 

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

نوجوان و رسانه

06 فروردین 1402

بسم الله

این روزها تو هر خانه‌ای را که جستجو کنی نوجوانها با تولیدات رسانه‌ای شرق دور درامیخته شده‌اند. البته هنوز هم بین شماری از نوجوانها تولیدات غربی و ترکیه‌ای جایگاه ویژه دارد. اما موج هالیو و سی دراما و انیمه‌های ژاپنی قطعا گوی سبقت را از تتلو و امثالهم ربوده است. تولیدات غربی بیشتر از تولیدات شرقی روی مفاهیم شیطان پرستی و حیا زدایی متمرکزند. اما تولیدات شرقی هم با ترویج تفکرات بودایی و گاها تقلیدی از غرب؛ کم آسیب‌زا نیستند. 

اینکه ما توی خانه درباره‌ی تفکرات رایج در دنیا بحث و تبادل نظر می‌کنیم خوب است. آگاهی داشتن نوجوانها نسبت به برخی از امور به آنها کمک می‌کند تا راه بهتری را در زندگی در پیش بگیرند. البته که این مطالب را اگر پدر و مادر از راه درست به فرزند منتقل کنند بهتر از این است که دشمن تحریف شده‌اش را از راه نادرست به آنها بقبولاند. نقش پدر و مادر در تربیت رسانه‌ای فرزندان این روزها کلیدی است. 

اطلاعات خوبی که دختر جان از گروه‌های موسیقی و بازیگرها در کره جنوبی بدست آورده هم برای خودش مفید بوده هم دوستان همکلاسی‌اش. او توانسته درباره‌ی بی‌تی‌اس دوستان خودش را هوشیار کند که دست از دنبال کردن کورکورانه آنها بردارند. بدون اینکه باعث برانگیخته شدن تعصبات آرمی‌ها بشود توانسته آنها را مجاب کند که آیدل‌های آنها همچین هم که آنها فکر می‌کنند پاک و مطهر نیستند. عمرا اگر من به عنوان یک مبلغ می‌توانستم این نکته را به بچه‌ها منتقل کنم! 

فکر می‌کنم دانش برخورد با رسانه این روزها برای همه‌ی ما ضروری است؛ اما برای بچه‌هایمان بیشتر! همین که بچه‌ها بدانند این آدم‌ها و تولیدات‌شان در پی جلب توجه بیشترند؛ نصف بیشتر مشکلات را پشت سر خواهند گذاشت.  

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3

سایدا

سایدا سایه‌ی مادران ایران زمین است بر سر فرزندان این وطن

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • روزمرگی مادری
    • اخلاقیات
    • خطر رسانه
    • سلامتی و تندرستی
  • مادرانه
  • نقد فیلم

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

بازدید کنندگان

  • امروز: 0
  • دیروز: 24
  • 7 روز قبل: 65
  • 1 ماه قبل: 175
  • کل بازدیدها: 4410

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان