دختر شینا
بسم الله
کتاب را که بستم زندگی کنارت را شروع کردم.
چهقدر شببه بودی به زنان آشنا و چهقدر ناآشنا، شگفتانگیز، پرتلاش، ساده و صمیمی.
برای همه قدمت خیر بود.
زندگیت همراه رنج بود؛ رنجی متعالی که روحت را وسیع میکرد و دروازههای عالم ملکوت را برایت میگشود.
تو مجاهد و مبارز بودی؛ همراه سردار و پس از او.
سردار سرو قامت سپیدروی صبور؛ قدم خیر جان!
بزرگراهی که پیش رویم گشودی شاهراه موفقیت یک انسان است؛ نه فقط یک زن.
چه نیکو اسوهای برای دخترکان امروز!
اری؛ میشود در سن کم ازدواج کرد، فرزنددار شد، در غربت زیست و در همه راه پیشرفت کرد و بالنده شد.
تنهایی بار یک زندگی را بر دوش کشید، نهراسید و مبارزه کرد.
کاش با صداقت و لحن نرمت از خالصانههایت با معبود میگفتی.
کاش پس از 22 سالگیت را برای ما میگفتی لحظههایی که همسرت نبود اما عشق به او و راهش و خدایش مستحکم تر از قبل بود؛ از رنج تنهایی، از اندوه عشق، از التهاب بی پناهی یک زن جوان 5 فرزنده.
کاش میگفتی که بار صبر عشق را چطور تحمل کردی، چگونه فرزندانت را با فراق پدر خو دادی، با شبهای تبدارشان چه کردی، با روزهای مدرسهشان، با زخمزبان بدگویان.
تو انقدر سلیم نفس بودی که حتی نخواستی از شهرت دنیا اندک بهرهای ببری.
میدانم طاقت دوریت تمام شده بود؛ اما کاش میماندی و باز هم میگفتی از نشدنیهایی که با توکل و خلوصت؛ شدنی شد.
واپسین رسالتت اوای رسای زنان همسر شهید بود.
در گمنامی زیستی و بار سفر بستی.
سفرت بخیر اما به شکوفهها به باران برسان سلام ما را
ن.ن: دلنوشتهای برای کتاب
#دلنوشته
#دختر_شینا
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد
✍️حوراء