بسم الله
وقتی قرار شد با هم انیمه تماشا کنیم، دخترم ازم خواست تا درباره انیمهها با هم حرف بزنیم. او معتقد بود احتمالا انیمهای که تماشا میکنیم حاوی مطالبی هست که باید دربارهاش با من صحبت کند. انیمهای که با هم تماشایش را شروع کرده بودیم شبدر سیاه نام داشت.
کمی از موسیقی سریال و تیتراژ اولش را که تماشا کردیم دوتایی به این نتیجه رسیدیم که احتمالا با یک داستانی حول محور مسائل شیطان پرستی مواجه هستیم. برای همین با هم درباره تفکرات شیطان پرستها صحبت کردیم. کمی که بیشتر جلو رفتیم دیدیم حدس ما درست بوده. ما با یک آموزش سبک زندگی به روش شیطان پرستی مواجه بودیم و تفکراتی شیطانی در این انیمه در حال پیگیری بود که هرچه بیشتر جلو میرفتیم شکمان را به هدفمند بودن داستان سریال بیشتر میکرد. دست آخر با هم به این نتیجه رسیدیم که با اینکه داستانی جذاب است و شخصیتهای کاریزماتیکی دارد اما بینهایت ضد دینی و شیطان پرستی است. با این وجود به تماشای آن تا آخرین قسمت نشستیم تا ببینیم تفکر ضد شیطانی بالاخره در این انیمه موفق میشود داستان را به انتها ببرد یا نه؟ که دیدیم لابی صهیونیستی از ادامه ساخت سریال به خاطر از بین بردن شیطان در ادامه داستان جلوگیری کرده است.
این که ما درباره تفکرات شیطان پرستها و نقد آن با هم صحبت کردیم و این انیمه جذاب را تماشا کردیم خودش فتح بابی بود برای اینکه دخترم با این تفکرات آشنا شود و در موارد دیگر خودش تشخیص بدهد چه چیزی جزء تفکرات مسموم آنهاست. حالا خودش میتواند برای دوستانش درباره زشتی این تفکر صحبت کند و بین تصاویری که در فضای مجازی منتشر میشود میتواند تشخیص دهد کدام یک ترویج چه تفکری است و از امور بد اجتناب کند.
تابستان فرصت خوبی برای آموزش بود. ما با تماشای انیمههای روز جهان با هم تمرین تحلیل و تفکر جریانساز کردیم. البته باید دقت کنید فرزند من در سنی هست که بتواند تجزیه و تحلیل کند. درباره کودکان کم سن و سال باید فقط جلوگیری کنید چون اصلا توان تجزیه و تحلیل ندارند و فقط الگو گیری اتفاق میافتد.
بسم الله
پارک رفتن از نان صبحانه واجبتر بود.
خیلی برای خودم سخت بود که اول صبح تابستان بیدار شوم و دخترها را آماده کنم که برویم پارک صبحانه بخوریم. اما دلم نمیخواست این فرصت خوب برای با هم بودن را از دست بدهیم. با وجودی که موبایل یک جزء لاینفک از زندگی این روزهای ما شده؛ بیرون رفتن از خانه و قرار گرفتن تو جمعهای دوستانه و خانوادگی واقعا مهم است. باید جلوی افسردگی را از همان ابتدا گرفت.
صبح به صبح قبل از اینکه آفتاب طلوع کند فلاکس آب جوش و صبحانه را داخل چرخ دستی میگذاشتم و میرفتم سراغ دخترها. بیدارشان میکردم و یک لباس خنک تنشان میکردم و با قربان صدقه راضیشان میکردم که تا پارک خرمالو پیاده راه بیایند. گاهی وسط راه میدویدیم. ☺ البته اگر کسی توی خیابان نبود که ما را تماشا کند. 🙂 تا برسیم پارک ورزش صبحگاهی را انجام داده بودیم.
توی پارک خرمالو چندتا سکو برای نشستن هست. اما از آنجا که آفتاب سوزان است و سایههای درختان کرجی خنک هستند؛ یکی از سکوهای آخر پارک را انتخاب میکردیم برای نشستن. زیرانداز را پهن میکردیم و میرفتیم دنبال پیاده روی و دویدن دور پارک. وسط پیاده روی یکی از همسایهها را میدیدیم و با او به چاق سلامتی مینشستیم. آرام آرام البته یادمان میرفت آمدهایم برای پیاده روی!☺ بعد از کمی ورزش حالا نوبت صبحانه بود. اعضای خانواده که از خانه خودشان چند استکان اضافه آورده بودند بهمان اضافه میشدند و صبحانه را با هم نوش جان میکردیم و ساعتی مینشستیم و بعد راهی خانه میشدیم.
تابستان امسال ما با پارک خرمالو خیلی باصفا شده بود. دورهمی هر روزه با همسایهها و خانواده واقعا دلپذیر بود. کاش تابستان هنوز تمام نشده بود.
بسم الله
از جمله انیمیشنهایی که ما امسال تابستان را با آن گذراندیم؛ انیمشین ژاپنی شبدر سیاه بود.
شبدر سیاه داستان زندگی پسربچهای به نام آستاست که در جهانی که همه جادوگر هستند؛ هیچ جادویی ندارد.
او بر حسب اتفاق صاحب کتاب جادویی میشود که یک شیطان ضعیف به نام لینه در آن مهر و موم شده. در حقیقت بعدها معلوم میشود شبدر پنج پر سیاه روی کتاب آستا نشانهی این است که این کتاب شیطانی است. شیطان اولیه را یک جادوگر در این کتاب مهر و موم کرده و صاحب اولیه آن کتاب هم یک پری یا در حقیقت یک نفر از اجنه بوده است. اما بعدها شیطان داخل کتاب به مادر آستا حمله کرده و او مجبور شده شیطان داخل کتاب را بکشد و یک شیطان کوچکتر را جایگزین آن کند.
حالا این کتاب در دست آستاست. شمشیرهای صاحب اول کتاب داخل آن به ودیعه نهاده شده و توانایی خنثی کردن جادو کاری است که این کتاب به خوبی از عهده آن بر میآید.
آستا آرزو دارد امپراطور کشور شبدر باشد که پادشاه همهی جادوگرهاست.
کلیت داستان را اگر بخواهم مرور کنم باید بگویم داستان در پی خوب جلوه دادن شیطان است. اما از یک جایی به بعد رویه داستان تغییر میکند و شیطان به جای بد و مضموم خودش برمیگردد و اینجاست که دیگر اجازه ساخت ادامه داستان داده نمیشود.
این انیمه بعد ز گذشت نزدیک به هفت سال هنوز هم بدون انتها باقی مانده.
ما در طول تابستان داشتیم این انیمه را با دخترها تماشا و نقد میکردیم. راستی! تازگی فهمیدیم یامی در زبان ژاپنی به معنی سیاهی و تاریکی است. این نام یکی از شخصیتهای کلیدی قصهی شبدر سیاه است.
شاید در فرصتی ماجرای این انیمه را کاملا برایتان بازگو کنم. بد نیست به این داستان هم بپردازیم.
💚 بسم الله الرحمن الرحیم💚
✍ پروین اعتصامی
اگر فلاطن و سقراط، بودهاند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردی ایشان
به گاهواره مادر، به کودکی بس خفت
سپس به مکتب حکمت، حکیم شد لقمان
چه پهلوان و چه سالک، چه زاهد و چه فقیه
شدند یکسره، شاگرد این دبیرستان
حدیث مهر، کجا خواند طفل بی مادر
نظام و امن، کجا یافت ملک بی سلطان…
همیشه دختر امروز، مادر فرداست
ز مادرست میسر، بزرگی پسران…
پروین اعتصامی
بسم الله
صبح که چشم باز میکنم و روز را دوباره آغاز میکنم از اینکه خداوند یک روز دیگر به من فرصت زندگی کردن داده خوشحال میشوم. خدا را شکر که امروز هم هستم. دوباره فرصت دارم برای بچههایم مادری کنم.
روزهای آخر تابستان داشت به سر میرسید و دخترم مدام میگفت:” تابستان امسال به قباحت گذشته. ما همهش نشستیم فیلم تماشا کردیم.” اما باز هم موقع صرف صبحانه که میشد با لذت تمام لبتاب را به تلویزون وصل میکردیم و از طریق آن به تماشای انیمههای روز دنیا مینشستیم.
البته من احساس نمیکردم که به قباحت گذشته باشد. من در تمام طول این تابستان خوشگذرانی کردم. با دخترهایم صبحها رفتم پارک تا نفس تازه کنند و شکفته شوند. بازی کنند و خوشحال باشند. بدوند و سلامتی بدست بباورند. من عاشق لحظهای هستم که دخترم سوار سرسره میشود و بر ترس خودش غلبه میکند و همراه بچهها با شادمانی میآید پایین. من عاشق لحظهای هستم که او مراقب بچههای کوچکتر از خودش است که موقع سر خوردن به آنها برخورد نکند. به نظرم ما در تابستان گذشته مدام در حال یادگیری بودیم.
من از اینکه روزها نشستم همراه دخترهایم انیمه تماشا کردم و فهمیدم مانگا یعنی چی خوشحالم. وقت گذراندن با دخترها مهمترین کاری بود که من در زندگی داشتم و انجامش دادم. البته در خلال تماشای انیمهها به دخترها درباره اصول اقناعی داخل فیلمها توضیح دادم. نقد همزمان فیلم کردم. موشکافانه تماشا کردم دنیا برای بچههای سرتاسر دنیا چه خوابی دیده. من خیلی از این زمان برای یادگیری استفاده کردم.
خب با اینکه امسال تابستان هوا خیلی گرم بود ما گاهی وقتها توانستیم به گردش و مهمانی هم برویم. ما سهتایی در جمعهای دوستانه و خانوادگی زیادی شرکت کردیم. با همهی آدمها وارد تعامل شدیم. گاهی توی پارک به مشکلات همسایهها رسیدگی کردیم. گاهی تو حسینیه به برطرف کردن عیوب خودمان پرداختیم. گاهی…
احساس من بعد از تمام شدن تابستان امسال این بود که تابستان پر فایدهای بود. حالا میخواهم مادرانههایم را در این خانه بنویسم تا شما هم با من از شنیدنشان لذت ببرید. میخواهم نشان بدهم اینها قباحت نبود که ما گذراندیم. عین آموزش زندگی بود. عین سرزندگی و حال خوب بود. عین خوش گذرانی تابستانی بود. :)
این نتایج درخشان چیز کمی نیست برای ایام تابستان.