بسم الله
پارک رفتن از نان صبحانه واجبتر بود.
خیلی برای خودم سخت بود که اول صبح تابستان بیدار شوم و دخترها را آماده کنم که برویم پارک صبحانه بخوریم. اما دلم نمیخواست این فرصت خوب برای با هم بودن را از دست بدهیم. با وجودی که موبایل یک جزء لاینفک از زندگی این روزهای ما شده؛ بیرون رفتن از خانه و قرار گرفتن تو جمعهای دوستانه و خانوادگی واقعا مهم است. باید جلوی افسردگی را از همان ابتدا گرفت.
صبح به صبح قبل از اینکه آفتاب طلوع کند فلاکس آب جوش و صبحانه را داخل چرخ دستی میگذاشتم و میرفتم سراغ دخترها. بیدارشان میکردم و یک لباس خنک تنشان میکردم و با قربان صدقه راضیشان میکردم که تا پارک خرمالو پیاده راه بیایند. گاهی وسط راه میدویدیم. ☺ البته اگر کسی توی خیابان نبود که ما را تماشا کند. 🙂 تا برسیم پارک ورزش صبحگاهی را انجام داده بودیم.
توی پارک خرمالو چندتا سکو برای نشستن هست. اما از آنجا که آفتاب سوزان است و سایههای درختان کرجی خنک هستند؛ یکی از سکوهای آخر پارک را انتخاب میکردیم برای نشستن. زیرانداز را پهن میکردیم و میرفتیم دنبال پیاده روی و دویدن دور پارک. وسط پیاده روی یکی از همسایهها را میدیدیم و با او به چاق سلامتی مینشستیم. آرام آرام البته یادمان میرفت آمدهایم برای پیاده روی!☺ بعد از کمی ورزش حالا نوبت صبحانه بود. اعضای خانواده که از خانه خودشان چند استکان اضافه آورده بودند بهمان اضافه میشدند و صبحانه را با هم نوش جان میکردیم و ساعتی مینشستیم و بعد راهی خانه میشدیم.
تابستان امسال ما با پارک خرمالو خیلی باصفا شده بود. دورهمی هر روزه با همسایهها و خانواده واقعا دلپذیر بود. کاش تابستان هنوز تمام نشده بود.