بسم الله
هنوز هم از اتفاقات گذشته قلبش خالی نشده. هنوز هم حرصش نخوابیده. همچنان با آب و تاب و هیجان تعریف میکند که بین خودشان چه اتفاقاتی توی این چندماه افتاده و هنوز هم از یادآوری آنها حرص میخورد. تلاشهام برای اینکه حجم عصبانیت این دوتا سر این قضیه کم بشود؛ بیفایده است.
همین طوری که با دخترخالهش صحبت میکند؛ نگاههای سرزنشگر دختر خواهرم است که روانهی من میشود. آخر دست لب باز میکند و میگوید:” خاله! دوتا از اون دستوراتی که برای مردم صادر میکنی رو کاش به دخترت میگفتی!"
همین طور که با التماس نگاهش میکنم میگویم:” خاله مدام میگم اما کو گوش شنوا؟!"
میگوید:” پس چرا توقع داری مردم حرف تو رو گوش کنن و انجام بدن؟ بچه خودت ازت حرف شنوی نداره. پس چرا به مردم میگی وقتی بچه خودت به حرفهات عمل نمیکنه؟"
جوابش ساده است. میگویم:” خاله من وظیفه ندارم مردم رو مجبور کنم کاری رو انجام بدن. من فقط وظیفه دارم بگم. میگم. دیگه هر کسی باید خودش تصمیم بگیره عمل کنه یا نه؟ مردم اختیار پذیرش گفتار خیر از خودشونه"
میگوید:” خاله. بچهتو درست تربیت نکردی چطوری انتظار داری دیگران رو تربیت کنی؟” لبخند میزنم و میگویم:” چکار کنم مادر؟! کتک که نمیشه بزنم فریاد کشیدن هم فقط حال خودمو خراب میکنه. همین طوری یواش میگم توضیح میدم دیگه باید خودش یاد بگیره عمل کنه."
بلند میشود و کتاب هدیههای آسمانی را برایم میآورد و صفحهای را باز میکند و میگیرد مقابل چشمانم. نگاه میکنم و میبینم روایتی است درباره زشتانگاری عمل غیبت. میگوید اینو تاحالا نخوندی؟!
بعد کتاب را میدهد دست دخترجان و میگوید:” این تو کتاب تو نیست که تاحالا ندیدی؟!"
دخترک آهی از نهادش بلند میشود و میگوید:” آخه کفر منو دراورده. هرچی میگم دوست ندارم با تو دوست باشم دست از سر من برنمیداره. کلافهم کرده."
حالا فکر میکنم هر سه ما حق داریم. هم دخترک که کلافه شده. هم من که خبر دارم ماجرا چیست و باید مادرانه عمل کنم و دلداری بدهم و از جنگ پیشگیری کنم. هم دخترخالهش که میگوید این کار غیبت است. البته او هیچ وقت این دوست ما را نمیبیند و نمیشناسد که بخواهد غیبتش شود. اما واقعیت این است که همهی حرفهای ما با هم یک سرش به غیبت کردن ختم میشود و وای به روزی که مجبور شویم جواب این حرفها را بدهیم.
مجلس غیبت را به بهانهی آماده کردن سفرهی شام بر هم میزنیم و بلند میشویم. اما بعید است کار غیبت دربارهی این بندهی خدا به آخر برسد. احتمالا ادامهی بحثهای ما با دخترجان بر سر دوست مذکور؛ به داخل سایدا هم کشیده میشود.
حالا که فکر میکنم این حرفها هم غیبت است. خدا از تقصیرات ما نمیگذرد!